-
هذیانهای شبانه...!
پنجشنبه 22 اسفندماه سال 1387 00:30
نمی دانم این سقوط است یا عروج نمی دانم این رشد و حرکت است یا انحطاط و در جا زدن نمی دانم انسانیتم را فراموش کرده ام یا از اول انسان نبودم نمی دانم عقلانیتم را از دست داده ام یا از اول عاقل نبودم نمی دانم مغزم تازه از کار افتاده یا از ابتدا بی مغز بودم نمی دانم تا حالا شکسته شدی؟تا حالا به خود آگاهی یا خود شناسی...
-
۸مارس
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1387 17:17
.... میگن ۸ مارس مبارک میگن روز جهانی زن مبارک میگن به امید روزی که تبعیض نباشه میگن تبریک به همه کسانی که به دنیایی انسانی می اندیشند .... اما من نمی فهمم....
-
وفادار...؟
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1387 22:46
به خود وفادار می مانم آیا ؟ یا راهی سهل تر بر می گزینم ...!؟
-
متهم
پنجشنبه 17 بهمنماه سال 1387 01:40
قبل از هر چیز به جرم زن بودن متهمم
-
چه روزی...؟
یکشنبه 8 دیماه سال 1387 12:30
امروز نیز با تمام خاطره های خوب و بدش می گذرد ! اما فردا ...؟ آری می دانم فردا نیز امروز دیگری است ! اما چه روزی خواهد بود ؟؟؟
-
درد
جمعه 6 دیماه سال 1387 23:44
درد... درد... درد ... درد یعنی فریاد درد یعنی اعتراض درد یعنی اشکال...ایراد درد یعنی قرمز...نارنجی...بنفش... درد یعنی نفهمیدن ... فهمیدن درد یعنی انتظار درد یعنی زندگی
-
کتک
سهشنبه 3 دیماه سال 1387 12:55
چطور مردی به خودش حق می دهد زنش را کتک بزند ؟ چطور زنی خود را شایسته کتک خوردن می بیند ؟
-
زنده ام
سهشنبه 19 آذرماه سال 1387 06:09
پلک می زنم چشمانم را باز می کنم گرمای بدنم را احساس می کنم خودم را مرور می کنم لبخندی سرد بر لبانم می نشیند آری من زنده ام امروز هم زنده ام چشمانم به دور و اطراف می چرخد خوشحال باشم یا ناراحت ؟ شاید هم نگران؟ زنده زندگی بودن نفس کشیدن فریاد از این همه غوغا .....!
-
مهم تر؟؟
چهارشنبه 6 آذرماه سال 1387 15:18
آزادی مهم تر است یا عدالت ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟ ؟؟؟ ؟؟ ؟
-
ماموریت
پنجشنبه 23 آبانماه سال 1387 01:09
از ماموریت بر می گشت، خسته اما حالش خوب بود!! کارها تقریباخوب پیش می رفت، این روزها کارش شده بود،اهواز رفتن. به بیکرانگی جاده خیره شد گویی به همه چیز فکر می کرد و به هیچ چیز فکر نمی کرد، خواست چشمانش راببندد تا شاید بتواند چرتی بزند، در حال فرو رفتن بیشتر در صندلی نه چندا نرمش بود که قبرستانی در کنار جاده توجهش را جلب...
-
خاطره ها
شنبه 18 آبانماه سال 1387 23:19
همه از مرگ می ترسند من از خاطره ها
-
تاکسی
یکشنبه 12 آبانماه سال 1387 23:15
میدان تجریش ساعت 8- 9 شب بود، سرد نبود اما به شدت احساس خستگی می کرد، انگار پاهاش مال خودش نبود، اصلا یه جورایی همه بدنش کوبیده بود، به قول بچه ها تریلی از روش رد شده بود !!!! شاید هم از چرخ گوشت ردش کردند!!! حالا... این همه شلوغی این همه ماشین این همه ادم اما انگار هیچ ماشینی نبود... مثل آدم آهنی که کوکش کرده باشند...
-
دالان پر یا بز سینا
یکشنبه 5 آبانماه سال 1387 01:18
برای از دست دادن تو سوگواری نمی کنم به چله نمی نشینم حتی سیا ه نمی پوشم من انتخابت کردم و به دستت نیاوردم انتخابت با من بود اما به دست آوردنت نه طعم تلخ جدایی را مزه مزه می کنم نه آزارم نمی دهد انفصالی باید تا اتصالی شاید من عشقم را در سال بد یافتم سال شک با تو یگانه بودم در کنارت یگانه بودم با تو یکتا شدم و بکارت...
-
آیا دنیا ... ؟
جمعه 26 مهرماه سال 1387 01:32
آیا این دنیا بسان دیوانه خانه ای است که لازمه آن دیوانگی است ؟ آیا زندگی مثله یه بازی است که هر کسی که نقشش را بهتر بازی کنه برنده است؟ آیا این دنیا صحنه : عشق بازی هنر نمایی سرگرمی بازی و بازی دیوانگی عقلانیت جنگ و دعوا غر و ناله و اعتراض فلسفه بافی شعر سازی فریبکاری است ؟ آیا گفتار نیک ؛ پندار نیک ؛ کردار نیک برای...
-
تولدم
پنجشنبه 25 مهرماه سال 1387 07:57
تولدم مبارک
-
آیا زن ...؟
جمعه 19 مهرماه سال 1387 02:05
آیا زن همان انسان است ؟ آیا زن انسان کامل است ؟ آیا زن نصف آدم است ؟ آیا زن از دنده راست آدم است ؟ آیا زن روح دارد ؟ آیا روح جنسیت دارد ؟ آیا زن عقل و شعور دارد ؟ آیا زن احساس دارد ؟ آیا زن حس محض است ؟ آیا زن حق نفس کشیدن دارد ؟ آیا زن حق زندگی دارد ؟ آیا زن حقوق انسانی دارد ؟ آیا زن حق حرف زدن دارد ؟ آیا زن فقط حرف...
-
زنی...؟
چهارشنبه 10 مهرماه سال 1387 22:40
زنی که با خودش غریبه شد ! گویی با خود بیگانه بود ! گویی خود را هرگز ندیده بود ! خود را نمی شناخت! جلوی آیینه ایستاد ! نگاه کرد ! این منم ؟ کیستم؟ این کیست؟ با زن بودن خود انسی نداشت! هنوز باور نکرده بود! یعنی زن بودن فقط یک اتفاق است ؟ زن بودن یعنی چه ؟ آیا زن بودن با دختر بودن متفاوت است ؟ چه چیزی زن و دختر را از هم...
-
می
پنجشنبه 28 شهریورماه سال 1387 00:02
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب چو نیک بنگری همه تزویر می کنند
-
امروز
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1387 00:13
و امروز به امید فردایم فردایی شاید سبز و آبی
-
خوشبخت
سهشنبه 22 مردادماه سال 1387 01:18
باورم نمیشه که بدون پنجره هم می توان خوشبخت بود بدون دریچه "دریچه ای که از آن به کوچه خوشبخت بنگرم " برای فروغ می گویم : من بدون پنجره خوشبخت م بدون نور بدون آسمان بدون کوه های سر به فلک کشیده شمیران من خوشبخت م بدون تو بدون او بدون همه آنهایی که نیستند .....
-
مشروطه
دوشنبه 14 مردادماه سال 1387 01:05
به نام او به بهانه گرامی داشت صدمین سال مشروطیت ایران. از مرداد 1285 تا مرداد1385 در این صد سال چه بر ایران گذشته است؟ در این صد سال جه بر سر مردم ایران امده است؟ در این صد سال چه بر سر دولت ایران آمده است؟ بی تردید , مشروطیت می توانست سر آغاز رنسانسی نوین برای ایران باشد. اما و صد اما که حیف شد و چه حیف شد که اینچنین...
-
رفتن
دوشنبه 7 مردادماه سال 1387 17:06
« به راه بادیه رفتن به از خفتن باطل که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم »
-
۱۸ تیر
شنبه 22 تیرماه سال 1387 10:53
گرامیداشت ۱۸ تیر ۷۸ و بزرگداشت داشت دانشجویان دربند و نکو داشت شهیدان دانشجو و به یاد داغ و لکه ننگی که هیچگاه از سینه ایران پاک نمی شود. « در خلوت روشن با تو گریسته ام برای خاطر زنده گان و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را زیراکه کشتگان این سال عاشق ترین زنده گان بودند .» هیچگاه کابوس تلخ و تاریک آن...
-
تنفر
یکشنبه 16 تیرماه سال 1387 22:52
دیگه از آب انبه - شکلات - شیر قهوه - دلستر بدم اومده چون منو یاد تعهد میندازه و قدر دانی و من از هردو اینها متنفرم
-
هدایت میخوام
شنبه 8 تیرماه سال 1387 21:06
این روزا و این شبا فقط وفقط هدایت می خوام... خدایا بی خیالم نشو خدایا هدایتم کن خدایا بازم عاشقم باش ( میدونی که معشوق خوبی هستم) خدایا اجازه بده بازم عاشقت باشم ( مطمئنم که معشوق خوبی هستی) خدایا خیلی تاریکه راهمو پیدا نمی کنم خدایا خیلی همهمه است چیزی نمی شنوم خدایا پاهام خسته است و دستام خالی خدایا دلم تو رو میخواد...
-
بارانی باید...
جمعه 7 تیرماه سال 1387 23:04
بارانی باید... « همه چیز گاه اگر کمی تیره می نماید... باز روشن می شود زود تنها فراموش مکن این حقیقتی است: بارانی باید؛تا که رنگین کمانی بر آید و لیموهای ترش تا که شربتی گوارا فراهم شود و گاه روزهایی در زحمت تا که از ما انسان های تواناتر بسازد خورشید دوباره خواهد درخشید؛ زود خواهی دید. » کولین مک کارتی
-
تو کجایی؟
سهشنبه 4 تیرماه سال 1387 15:00
« تو کجایی؟ در گستره بی مرز این جهان تو کجایی؟ من در دور دست ترین جای جهان ایستاده ام تو کجایی؟ در گستره ناپاک این جهان تو کجایی؟ من در پاک ترین مقام جهان ایستاده ام »
-
فوکو
سهشنبه 4 تیرماه سال 1387 12:02
نمیدونم چه قد با این حرف جناب فوکو موافقید که میگه : « از من نپرسید که هستم و از من نخواهید همان که هستم بمانم »
-
بدون شرح ۲
جمعه 31 خردادماه سال 1387 01:24
«من از اون آسمونه آبی میخوام من از اون شبهای مهتابی میخوام دلم از خاطره های بد جداست من از اون وقتهای بی تابی میخوام من میخوام یه دسته گل به آب بدم آرزوهامو به یه حباب بدم...........»
-
برام نوشته
سهشنبه 28 خردادماه سال 1387 21:04
یه بنده خدایی برام نوشته : چه بی رحمانه قدر تو را ندانستم ای یگانه آواز دلنشین همه ی عمرم چه بی رحمانه تو را شکستم