کودکانه

نمی دانم هایم بسیار است

کودکانه

نمی دانم هایم بسیار است

به خاطر بهار

به خاطر بهار 

به خاطر طبیعت 

به خاطر گل وگیاه و سبزه  

الهی 

همه مریضا رو خوب کن 

همه کسانی که الان رو تخت بیمارستان هستن  

همه کسانی که درد دارن 

الهی 

به فکر همه کسانی باش که تنهان 

کسیو ندارن 

مادر پدرایی که بچه ندارن 

بچه هایی که مادر پدر ندارن 

کسانی که خونه و لونه و اشیونی ندارن 

الهی 

الهی 

الهی 

همه بیمارا خوب بشن 

بیمار منم خوب بشه  

الهی 

الهی 

الهی  

هر کاری میکنی بکن 

فقط

خودمون رو به خودمون واگذار نکن 

ما رو به خودمون واگذار نکن

الهی...

الهی 

الهی 

الهی 

همه عزیزترین ها خوب بشن 

عزیز  من هم خوب بشه! 

الهی 

الهی 

الهی 

زیاد درد نکشن 

نا امید نشن 

قوی باشن 

الهی 

الهی 

الهی   

 همه نازنین ها خوب بشن 

نازنین من هم خوب بشه 

 الهی 

الهی 

الهی 

همه بهترین ها خوب بشن 

بهترین من هم خوب بشه 

الهی 

الهی 

الهی 

 

گذرا بودن

 

 

گذرا بودن احساسات 

 از ارزش اون کم میکنه 

آیا 

اما این بار ...

 

میدانم که روزهای سختی را پشت سر میگذاری  

روزهای آتش و درد و خون   

گویی از انقلاب حرف میزنم 

کاش انقلابی درونت را دگرگون می کرد   

کاش میتوانستی به مانند یه ادم معمولی زندگی کنی  

 

میدانم این روزها هر چه گریه می کنی تمام نمی شود 

این روزها حریف بغض و گریه ات نمی شوی

 

 

دوست داشتن را در تو دیدم 

اوج لذت و قدرت 

و  

نئشگی فرودی دیگر

 

مبارزه برای بودن را در تو دیدم 

تلاش برای زندگی 

و 

امیدی که نمیدانم از کدامین سرچشمه آب میخورد 

 

ترس را در تو دیدم 

لرزش دستانت 

و  

چشمان وحشت زده ای که بی هدف به این سو و آن سو می رود 

  

 

چقد زیاد شناختمت 

و 

چقد زیادتر فهمیدمت 

 

صدای غمگینت را میشنوم 

و 

همه وجودم راغم فرا می گیرد  

 

میدانم 

میدانم 

میدانم 

این نیز به مانندهمه مصائب و مسائل روزگار پایانی دارد 

این نیز به پایان می رسد  

 

اما  

اما 

اما این بار 

.... 

 

 

وحشتناک تر

این فکر که «خدایی وجود نداره» 

واقعا نا امید کننده است 

علمی بودن جهان 

وحشتناک تر از 

دینی بودن اونه 

مچ گیری

خیلی سریع اتفاق افتاد 

نفهمید چی شده!؟ 

فقط داغی صورتش رو حس کرد 

گرما 

و خیسی گلوله های اشک 

به نظر درشت تر از همیشه بود 

گرم تر 

درشت تر 

و  

غیر منتظره تر 

انگار اشک هر چی بزرگتر باشه قشنگ تره 

بغضشو نمی تونست بخوره 

حس بی حسی با بیشترین حس ها 

شایدم با بیشترین دردها 

صدای شکستنشو شنید 

در سکوت   

با فریاد  

بی جنجال 

به رنگ همه گذشته ها 

غافلگیر شده بود 

مچ خودشو گرفته بود 

«من دیگه عجب آدمی هستم» 

آخه مگه میشه؟ ! 

آخه چطور...؟! 

آخه چرا ...؟!