کودکانه

نمی دانم هایم بسیار است

کودکانه

نمی دانم هایم بسیار است

ماموریت

از ماموریت بر می گشت،

خسته

اما حالش خوب بود!!

کارها تقریباخوب پیش می رفت،

این روزها کارش شده بود،اهواز رفتن.

به بیکرانگی جاده خیره شد

گویی به همه چیز فکر می کرد و به هیچ چیز فکر نمی کرد،

خواست چشمانش راببندد تا شاید بتواند چرتی بزند،

در حال فرو رفتن بیشتر در صندلی نه چندا نرمش بود

 که قبرستانی در کنار جاده توجهش را جلب کرد

ناخودآگاه به راننده گفت :

نگه دار

نگه دار

نگه دار

هیچ دلیلی برای رفتن نمی دید

ولی جلو رفت!

هیچ چیز قابل توجهی وجود نداشت

اما دست بردار نبود

بازم جلو رفت

انگار دنبال چیزی می گشت!

درخت خشکید ه ای

با شاخه و برگ های تیز و شکننده

نه

آه خدای من

باور کردنی نیست

اونجا

لابه لای تیغ ها

یه پرنده  کوچولوی زیبا

گیر افتاده

زخمی شده

مبهوت و حیران ایستاده بود

در جا هنگ کرده بود و

نیازمند ری استارت بود!!!

بالاخره ،

با یه لبخند غمین به خودش اومد و

به ماموریتش پایان داد....

نظرات 12 + ارسال نظر
علیرضا پنج‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 12:44 ب.ظ

not bad honey

سپاس

crucifixion دوشنبه 27 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 10:30 ق.ظ http://mandebarrah.mihanblog.com

کاش به حال خودش ولش میکرد...

آخه چرا ؟
واقعا نمی فهمم !!!!

crucifixion پنج‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 07:16 ب.ظ

میدونی بعضی زخمان که هیچ وقت التیام پیدا نمیکنن..!..اون اومد و اون پرنده رو نجات داد و رفت !
فک کرد ماموریتش تموم شده و رفت..!
اما حالا اون پرنده میمونه یه زخمی که شاید هیچ وقت خووب نشه..!
یه زخمی که جاش واسه همیشه میمونه و نه تو میتونی ازش خلاص شی نه اون زخم میتونه خلاصت کنه!..حالا تو یه موجود زخم خورده ی معلقی!

گفتی شاید هیچ وقت خوب نشه...
پس این احتمال هم هست که خوب بشه!

قبول دارم بعضی زخما هیچ وقت خوب نمیشن
اما نمیشه نشست و زخم و نگاه کرد!!

به نظرم یه زخمی آزاد بهتر از یه زخمی درقفسه...!

ممنون که توضیح دادی
اگه جای زخمت مونده عیب نداره
اماامیدوارم چرک نکنه
عمیق و عمیق تر نشه....

بازم بیا دوست ایده آلیستم!

crucifixion جمعه 1 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 10:05 ب.ظ

اما اون پرنده که قدرت انتخاب نداشت این وسط داشت؟؟!
یکی دیگه انتخاب کرد که قراره زنده بمونه یا نمونه!...باور کن ایده آلیستی نیست..
من نمونه عینی دیدم ! کمم نه...

شاید اون پرنده تودلش دعا می کرده که یکی از راه برسه و نجاتش بده!!
من به جبر و دست سرنوشت و این حرفا معتقدم
اما
شاید انرژی که خوداون پرنده فرستاده باعث جذب و اومدن آن آدم شده!!

راستش من نمیدونم دقیقا با کجای قضیه مشکل داری؟

مطمئنم خودتم اگه مثلا پرنده ای رو زخمی ببینی کمکش میکنی
نمی کنی؟

اشکان شنبه 2 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 02:44 ب.ظ http://www.a5hkan.com

من باور دارم اشتیاق تو را... التماس خویش را... و غمی دردناک که از آدم ها پنهان میکنم... و درد من و تو را هیچکس جزخدا نمیفهمد...

و من هیچگاه در امتداد عشق خدایی ام به تو... نقطه نمیگذارم...

به خدا میسپارمت و از همان لحظه ای که برایم عاشقانه دست تکان دادی... برای دیدار دوباره ی چشمانت لحظه ها را به عشق تو میشمارم...

دوستت دارم

سلامممممممممممممممممم
چطوری؟؟؟؟؟؟؟؟؟

این طرفا....!!!

پیکرت فریاد زیبایی است.....اینو یادم نمیره!!!

دوست نازنین
راستش ارتباط کامنتی که گذاشتی رو با موضوع نمی فهمم!!!
اما
آرزو میکنم هر جا هستی
همون جایی باشه
که همیشه میخواستی

امین

یونیکورن شنبه 2 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 11:45 ب.ظ http://silveraster.blogsky.com

سلام .

اسم باران که میاد من هوش از سرم می پره . اما چون باهاش خداحافظی کردم یهو یادم میفته و دوباره باهوش میشم !!

اون پرنده کوچولو می تونه هر کدوم از ما ها باشه ... یا دل هامون ...

من که دلم حسابی زخمی شده . باید یه فکری به حالش کنم تو فرصت باقی مونده ...

شاد باشید خانم آگرین . ممنون که به من سر می زنید .

....
که عشق آسان نمود اول
ولی افتاد مشکل ها....

گاهی حواسمون نیست
زخمی میکنیم و
زخمی میشیم

مثلا همون کسی که این پرنده کوچولو رو با یه دنیا مهربونی
آزاد کرده....
چه زخم ها که نزده....!!!

زخمی نباشی رفیق!

عبرت یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 01:20 ب.ظ http://ebrat.blogsky.com

سلام از اینکه من رو خبر کردی خوشحال شدم.
قلم شیوا و زیبا و تاثیرگذاری دارید.
موفق باشید.
عبرت
ebrat.blogsky.com

شما از اولین میهمانان خونه من هستید....
قربونه قدمتون

سیاوش یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 10:29 ب.ظ http://faryadeasheghane.blogsky.com/


سلام
ممنون که به من سر زدی
از نظرت هم ممنون
موفق باشی
بای

خواهش
یاد اولین دوستان افتادم
گفتم عرض ادبی کرده باشم

پایدار باشید

crucifixion دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 11:28 ق.ظ

لبخند میزنیم دوستم ...

یعنی که برم خفه شم ....
باشه
هر چه از دوست رسد نیکوست!!!!!

ژاله دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 01:22 ب.ظ http://gorbeh-irani.persianblog.ir

یادم آمد ۲ سال قبل روز ۲ فروردین رفتم به بهشت زهرا سر خاک پدرم.. دیدم روی ۲ تا قبر آنطرفتر یک نفر برای مرده اش سفره هفت سین چیده یک ماهی بدبخت هم در شیشه ترشی که تنها ۱ سانت آب باقی مانده بود تا ماهی خفه بشه... ببین چقدر آدمها نا مردند... بابا میخواهی سفره هفت سین برای مرده بگذاری جای خود.. چرا ماهی را در شیشه رها میکنی و میروی تا آب تبخیر بشه و بمیره.
من هم در ماشین یک شیشه آب داشتم ریختم در ظرف ماهی و اونو با خودم آوردم تهران.. مادرم اعتراض میکرد که چرا ماهی را از سر قبر مرده برداشتم.. گفتم مادر جان این حق زندگی داره نباید روی قبر باشه... حالا هر وقت عید نوروز میرم آنظرف ها یک قدمی میزنم ببینم باز از این ماهی های بدبخت گیرم میاد یا نه.

اول خدا رحمت کنه پدرتونو
بعدهم خودتونو به خاطر نجات ماهی....


شاید بی ربط باشه
اما یاد این شعر افتادم :
عید و باز کبوترا خواب میبینن ماهی شدن....

یونیکورن دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 11:42 ب.ظ http://silveraster.blogsky.com

سلام خانم آگرین .

یادم رفته بود یه چیزی رو بگم . این قصه ی پرنده ای که گفتید من رو یاد داستان * روی ماه خداوند را ببوس * از مصطفی مستور انداخت . رمان فوق العاده ای هستش . توصیه می کنم اگر نخوندید حتما بخونید .

پست تون رو دوباره خوندم . خیلی محشر بود . مخصوصا همون قسمت پرنده . احساس پیچیده ای دارم نسبت به این پست .

شاد باشید .

علیک سلام

ممنون از پیشنهاد خوبتون
متاسفانه نخوندم
اما حتما گیر میارم و میخونم....به خاطر ماموریت ....


مهربونیتون افزون

راستی خانم لازم نیست
همون آگرین خالی کفایت میکنه
از سرم هم زیاده
قربونه قدمتون

فائزه چهارشنبه 6 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 02:16 ب.ظ

سلام/خوبی؟رو به راهی؟مواظب خودت باش.

علیک سلام
لطف داری....
خیلی بهترم
مرسی که سر میزنی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد