کودکانه

نمی دانم هایم بسیار است

کودکانه

نمی دانم هایم بسیار است

ایستگاه اول

چشمانش قرمز بود  

درست به رنگ خون 

 چهره اش غریب

مثل همه نه 

اماآشنا بود 

بی تفاوت و راسخ   

نفس نفس می زد 

  اماعرق نکرده بود 

عزم بود 

جزم بود  

رزم بود 

گاهی چشمانش می خندید اما لبانش نه 

از بالا نگاه می کرد  

با لبخندی تمسخر آمیز برای جدالی که شاید نیازی نیست  

فتح صورت گرفت 

سلام  

حال شما خوبه؟ 

ایستگاه اول 

قهوه خانه شلوغ به نظر می رسید!

 

ای کاش ها

 

کاش یادمون نمی رفت به دلمون گوش کنیم  

کاش یادمون نمی رفت حواسمون به خودمون باشه  

کاشه یادمون نمی رفت چی گفتیم و چی شنفتیم  

کاش یادمون نمی رفت چی بودیم و چی شدیم   

 

کاش یادمون نمی رفت چی هستیم و چی نیستیم  

کاش یادمون نمی رفت کجای کاریم  

کاش یادمون نمی رفت ...

گاهی

 

 

گاهی از اینکه وجود داریم وحشت می کنم