آیا زن همان انسان است ؟
آیا زن انسان کامل است ؟
آیا زن نصف آدم است ؟
آیا زن از دنده راست آدم است ؟
آیا زن روح دارد ؟
آیا روح جنسیت دارد ؟
آیا زن عقل و شعور دارد ؟
آیا زن احساس دارد ؟
آیا زن حس محض است ؟
آیا زن حق نفس کشیدن دارد ؟
آیا زن حق زندگی دارد ؟
آیا زن حقوق انسانی دارد ؟
آیا زن حق حرف زدن دارد ؟
آیا زن فقط حرف می زند ؟
آیا زن فکر می کند ؟
آیا زن می تواند تجربه کند ؟
آیا زن تجربه دارد ؟
آیا زن خطار است ؟
آیا زن فقط خطا می کند ؟
آیا زن نادان است ؟
آیا زن می تواند دانا باشد ؟
آیا زن زندگی را می فهمد ؟
آیا زن آگاهی دارد ؟
آیا زن می تواند آگاه باشد ؟
آیا زن می تواند کار کند ؟
آیا زن توانایی کار کردن دارد ؟
آیا زن حق کار کردن دارد ؟
آیا زن ضعیف است ؟
آیا زن قدرت دارد ؟
آیا زن می تواند قوی باشد؟
آیا زن می تواند قدرتمند باشد ؟
آیا زن باید فرمانبردار ومنقاد باشد ؟
آیا زن حق سرکشی دارد ؟
آیا زن حق طغیان دارد ؟
آیا زن حق فریاد دارد ؟
آیا زن حق آزادی دارد ؟
آیا زن می تواند آزاد باشد ؟
آیا زن باید باشد ؟
آیا زن توانایی بودن را دارد ؟
آیا زن می تواند نباشد ؟
آیا زن ....؟
زنی که با خودش غریبه شد !
گویی با خود بیگانه بود !
گویی خود را هرگز ندیده بود !
خود را نمی شناخت!
جلوی آیینه ایستاد !
نگاه کرد !
این منم ؟
کیستم؟
این کیست؟
با زن بودن خود انسی نداشت!
هنوز باور نکرده بود!
یعنی زن بودن فقط یک اتفاق است ؟
زن بودن یعنی چه ؟
آیا زن بودن با دختر بودن متفاوت است ؟
چه چیزی زن و دختر را از هم جدا می کند ؟
آیا همه اینها فقط واژه هایی هستند که معنا یافتند برای ارتباط ؟
باورم نمیشه که بدون پنجره هم می توان خوشبخت بود
بدون دریچه
"دریچه ای که از آن به کوچه خوشبخت بنگرم "
برای فروغ می گویم :
من بدون پنجره خوشبختم
بدون نور
بدون آسمان
بدون کوه های سر به فلک کشیده شمیران
من خوشبختم
بدون تو
بدون او
بدون همه آنهایی که نیستند
.....
گرامیداشت ۱۸ تیر ۷۸ و
بزرگداشت داشت دانشجویان دربند و
نکو داشت شهیدان دانشجو و
به یاد
داغ و لکه ننگی که هیچگاه از سینه ایران پاک نمی شود.
« در خلوت روشن با تو گریسته ام
برای خاطر زنده گان
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام
زیباترین سرودها را
زیراکه کشتگان این سال
عاشق ترین زنده گان بودند .»
هیچگاه کابوس تلخ و تاریک آن واقعه دردناکتر از حادثه کربلا را
نتوانستم و نخواستم
به فراموشی بسپارم !
و هنوز بعد از گذشت ۹ سال
با تاثر و تاسف و بغض و اندوهی مضاعف
به فکر فرو می روم
و نه به همه بی عدالتی ها
بل به همین تجسم کریه بی عدالتی
می اندیشم و
از خدا برای هضم
این همه سیاهی و زشتی
یاری مطلبم ...
دیگه از
آب انبه - شکلات - شیر قهوه- دلستر
بدم اومده
چون منو یاد تعهد میندازه و قدر دانی
و من از هردو اینها متنفرم
این روزا و این شبا فقط وفقط هدایت می خوام...
خدایا بی خیالم نشو
خدایا هدایتم کن
خدایا بازم عاشقم باش ( میدونی که معشوق خوبی هستم)
خدایا اجازه بده بازم عاشقت باشم ( مطمئنم که معشوق خوبی هستی)
خدایا خیلی تاریکه راهمو پیدا نمی کنم
خدایا خیلی همهمه است چیزی نمی شنوم
خدایا پاهام خسته است و دستام خالی
خدایا دلم تو رو میخواد
خدایا هوس تو رو دارم
خدایا چشمو گوشو دستو پام شو
خدایا سرتو بذار رو قلبمو بلند نشو
خدایا هنوزم دوسم داری
خدایا هنوزم دوست دارم
خدایا چته؟
قهری یادلتنگی ؟شایدم خسته شدی ؟؟؟؟
خدایا حرفی بزن و شکنجه پنهان سکوتت را اشکار کن
خدایا زیباترین حرفت را بگو
خدایا کمتر ناز کن
خدایا میخوام ببینمت
خدایا سرت شلوغه؟(کی اومده که با من نا مهربون شدی)
خدایا دارم در میزنم
خدایا درو باز کن دیگه
خدایا تنهام نذار من بی تو میترسم
خدایا دلت می یاد جواب ندی؟
خدایا یه چیزی بگو حتی یه چیز بد
خدایا اگه دوست داری فحشم بده منو بزن
خدایا من کوچیکم کم محلی نکن
خدایا دلت می یاد درو باز نکنی
خدایا منم عشق تو
خدایا منم همه کست
خدایا منم
خدایا از خر شیطون پیاده شو
خدایا خدایی کن
خدایا منتظر سلامتم
خدایا منتظر گرمای دستاتو یه بوسه داغ
خدایا اغوشه من برای تو
خدایا من ازت بوسه میخوام
خدایا من فقط تو رو میخوام
خدایا دیگه طاقت ندارم بی تو باشم
خدایا دیگه نوبت منه
خدایا دیگه تنهام نذار
خدایا منتظر هدایتم
خدایا هدایتم کن
هدایتم کن
هدایتم کن
هدایتم کن
هدایتم کن
هدایتم کن
فرمان مکرر شدن هایم باش
فرمان مکرر شدن هایم باش
فرمان مکرر شدن هایم باش
فرمان مکرر شدنهایم باش
بارانی باید...
« همه چیز گاه اگر کمی تیره می نماید...
باز روشن می شود زود
تنها فراموش مکن این حقیقتی است:
بارانی باید؛تا که رنگین کمانی بر آید
و لیموهای ترش تا که شربتی گوارا فراهم شود
و گاه روزهایی در زحمت
تا که از ما انسان های تواناتر بسازد
خورشید دوباره خواهد درخشید؛ زود
خواهی دید. »
کولین مک کارتی
« تو کجایی؟
در گستره بی مرز این جهان
تو کجایی؟
من در دور دست ترین جای جهان ایستاده ام
تو کجایی؟
در گستره ناپاک این جهان
تو کجایی؟
من در پاک ترین مقام جهان ایستاده ام »
نمیدونم چه قد با این حرف جناب فوکو موافقید که میگه :
« از من نپرسید که هستم
و از من نخواهید همان که هستم بمانم »
«من از اون آسمونه آبی میخوام
من از اون شبهای مهتابی میخوام
دلم از خاطره های بد جداست
من از اون وقتهای بی تابی میخوام
من میخوام یه دسته گل به آب بدم
آرزوهامو به یه حباب بدم...........»
یه بنده خدایی برام نوشته :
چه بی رحمانه
قدر تو را ندانستم
ای یگانه
آواز دلنشین همه ی عمرم
چه بی رحمانه
تو را شکستم