کودکانه

نمی دانم هایم بسیار است

کودکانه

نمی دانم هایم بسیار است

قیافه غلط انداز

با دوستی رفته بودیم میدان منیریه  

که شاید بتونیم یه عینک شنای مناسب پیدا کنیم

کاری نداریم که همه وقتمون صرف صفحه دارت دیدن  

و تست کردن جنس های مختلف و مقایسه قیمت ها شد

و چند جایی هم که عینک دیدیم  

به دلیل اینکه نتونستیم تشخیص بدیم  

خوبه یا بد

نخریدیم

البته خریدن دارت هم موکول شد به یه فرصت مناسب

از اون فرصت های مناسبی که گویی هیچ وقت نمی رسه

به هر حال چند ساعتی چرخیدن 

 در مغازه های رنگا رنگی که انواع و اقسام لوازم ورزشی داره

خودش فی نفسه جالب  

و هیجان انگیز  

و لذت بخشه

به لوازم کوهنوردی نگاه می کردیم

با تمام جزییات و مخلفاتش

به چیزهایی که نداشتیم و هزار سال بود می خواستیم بخریم

و هر دفعه به دلیلی پشت گوش می انداختیم 

 و شاید در انتظار یه فرصت مناسب

در میان همه این حسرت های گمشده

به دوستم یادآوری کردم که از این توپ های کوچیک خیلی دوست دارم

گفت منظورت توپ تنیسه

گفتم : والا نمی دونم

این ندونستن هم از اون ندونستن ها بود

به هر حال رفتیم که توپ آرمانی منو  

که البته فقط دوست داشتم به در و دیوار بزنم رو ببینیم

یه مغازه پر از توپ های خوشگل

واییییییییییییییییییییییییییییی

اخر هیجان و دوست داشتن

کلی جوگیر شدم و رفتیم تو مغازه

خوشحال و خندان با نیش های تا بنا گوش باز

آقا این توپا چنده؟

چند تایی؟جنسش چیه؟

آقاهه شروع کرد توضیحات تخصصی دادن  

و اخرش هم سوال کرد که  

برا چه نوع مسابقاتی می خوایم؟

ما هم مثه احمق ها به هم نگاه کردیم  

و گفتیم که برا مسابقه نمی خوایم

یعنی اصلا برا تنیس نمی خوایم

گفت : آهان برا هفت سنگ می خواید

دوستم که به نظر خجالت می کشید گفت برا کارهای هنری .....

بنده خدا روش نمی شد بگه 

 برا هیچی

برا دل این کوچولو  

که حتی توپ تنیس رو نمی شناسه

یاد وقتی افتادم که تو میدون آزادی پنچر شده بودم  

و حتی نمی دونستم زاپاس ماشین کجاست

شنیده بودم یه زاپاس نامی در کار است

اما شاید چون دم دست نبود فکر کرده بودم تو ماشین نیست

حالا زیاد نخندید

واقعا گریه داره

اینها رو جزء افتخاراتم نمی گم که تشویقی بگیرم

اگرچه سودی نداره اما واقعا خجالت آوره

شرم آوره

خلاصه توپا رو خریدیم و زدیم بیرون

دوستم که دست و پاشو تو مغازه گم کرده بود

و هنوز هم پیدا نکرده بود گفت :  

بیچاره اقاهه فکر کردم ما آدم حسابی هستیم

تا اومدم تکون بخورم  

و نگاهش کنم ادامه داد که :

قیافه تو هم غلط انداز....

فکر کرد چیزی حالیته

و یا خدای نکرده ورزشکاری

خبر نداشت دم دمای ظهر به زور از خواب بیدار میشی

و آخر الاف های عالمی

خنده رو لبام ماسیده بود

تقریبا صورتم منقبض شده بود

نه اشتباه نکنید

عصبانی نبودم

آخه راست می گفت

عین حقیقت بود

اما همه قضیه این نبود

راستش ورزش برام معنایی نداشت

شاید یه اسم

یه واژه تهی

تا اونجایی که یادمه زنگای ورزش راه می رفتیم  

و مزخرف می گفتیم

یا حموم آفتاب می گرفتیم 

 و تو چرت بودیم

یا اگه بعضی ها خیلی ورزشکار بودن  

وهمت می کردن  

وسطی بازی می کردن

تفاوت زنگای ورزش و هنر در همین بود

زنگ هنر تو کلاس میشستیم و پچ پچ می کردیم

زنگ ورزش تو حیاط این کارو ادامه می دادیم

ورزش و هنر همیشه بود اما گویی نبود

یعنی با نبودنش فرقی نداشت

اون موقع ها فکر می کردم

کسانی که تو دانشگاه تربیت بدنی می خونن چقد احمقن

اخه مگه ورزش هم شد رشته

اخه مگه ورزش هم خوندن داره

.......

خود زنی کافیه

نمی خوام نفهمی های خودمو گردن کسی بندازم

اما واقعا محصول این سیستم بهتر از این نمیشه

نظرات 4 + ارسال نظر
کامران سه‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:14 ق.ظ http://cinemafestival.blogsky.com

سلام.
خسته نباشید.
وبلاگت بد نیست.

راستگو سه‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 07:35 ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام
ما یک موتور جست و جوگر ایجاد کرده ایم که فقط سایت های به زبان فارسی در آن ثبت خواهد شد.
اگر شما مایل به ثبت وبلاگ یا وب سایت خود در موتور جست و جو هستید ابتدا باید یک لینک در وبلاگ یا وب سایت خود به آدرس http://www.rastgo.com با عنوان "راستگو" بدهید و بعد در لینک زیر در خواست می دهید تا وبلاگ یا وب سایت شما در موتور جست و جو ثبت شود.
http://www.rastgo.com/submit-script/

اگر پیشنهادی و یا انتقادی دارید خوشحال خواهیم شد از طریق لینک زیر برایمان ارسال کنید:
http://forum.rastgo.com/topic-t741.html

با تشکر و احترام

مستند « مردی میان گرگ‌ ها » سه‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:14 ق.ظ

مستند « مردی میان گرگ‌ ها »
http://shoop.ir/?num=1242412131
این مستند فوق‌العاده زیبا و واقعی رو با کیفیت فوق HD ببینید.

علیرضا جمعه 1 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 05:04 ب.ظ

سلام دوست توپ خودم پس زنده ای;)
فکرنکن از یادم رفتی
رفته بودم چند هفته بوشهر یه دوره واسه کشتیزانی تازه اومدم
دلم برات یه کم تنگ شده بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد