آگرین نامه ۱

بیا تا برایت بگویم خستگی من چقدر بزرگ است

بیا تا برایت بگویم

در من هیچ چیز زند  ه ای نیست

نه پرنده ای

نه حتی ماهی

در من نور نیست

زندگی نیست

عشق نیست

سراسر مردگی

سراسر تاریکی

سراسر نومیدی

چشمانم را می بندم

 و به درونم می روم

هیچ نمی یابم

هیچ نمی جویم

جز یغضی فرو خفته در گلو

و چشمانی که همیشه تر است

شوقی نیست

نه آوازی نه پروازی

پس کجاست ان همه شور

چه کسی بال پرواز مرا تیر نشاند

چه کسی زنجیر کرد مرا

کاش تنهایی من بو میداد

کاش غربت من گم میشد

کاش  صبح میماند

کاش  میخندید به من تاریکی شب

............

............

............