اما این بار ...

 

میدانم که روزهای سختی را پشت سر میگذاری  

روزهای آتش و درد و خون   

گویی از انقلاب حرف میزنم 

کاش انقلابی درونت را دگرگون می کرد   

کاش میتوانستی به مانند یه ادم معمولی زندگی کنی  

 

میدانم این روزها هر چه گریه می کنی تمام نمی شود 

این روزها حریف بغض و گریه ات نمی شوی

 

 

دوست داشتن را در تو دیدم 

اوج لذت و قدرت 

و  

نئشگی فرودی دیگر

 

مبارزه برای بودن را در تو دیدم 

تلاش برای زندگی 

و 

امیدی که نمیدانم از کدامین سرچشمه آب میخورد 

 

ترس را در تو دیدم 

لرزش دستانت 

و  

چشمان وحشت زده ای که بی هدف به این سو و آن سو می رود 

  

 

چقد زیاد شناختمت 

و 

چقد زیادتر فهمیدمت 

 

صدای غمگینت را میشنوم 

و 

همه وجودم راغم فرا می گیرد  

 

میدانم 

میدانم 

میدانم 

این نیز به مانندهمه مصائب و مسائل روزگار پایانی دارد 

این نیز به پایان می رسد  

 

اما  

اما 

اما این بار 

....