کودکانه

نمی دانم هایم بسیار است

کودکانه

نمی دانم هایم بسیار است

ایستگاه اول

چشمانش قرمز بود  

درست به رنگ خون 

 چهره اش غریب

مثل همه نه 

اماآشنا بود 

بی تفاوت و راسخ   

نفس نفس می زد 

  اماعرق نکرده بود 

عزم بود 

جزم بود  

رزم بود 

گاهی چشمانش می خندید اما لبانش نه 

از بالا نگاه می کرد  

با لبخندی تمسخر آمیز برای جدالی که شاید نیازی نیست  

فتح صورت گرفت 

سلام  

حال شما خوبه؟ 

ایستگاه اول 

قهوه خانه شلوغ به نظر می رسید!

 

ای کاش ها

 

کاش یادمون نمی رفت به دلمون گوش کنیم  

کاش یادمون نمی رفت حواسمون به خودمون باشه  

کاشه یادمون نمی رفت چی گفتیم و چی شنفتیم  

کاش یادمون نمی رفت چی بودیم و چی شدیم   

 

کاش یادمون نمی رفت چی هستیم و چی نیستیم  

کاش یادمون نمی رفت کجای کاریم  

کاش یادمون نمی رفت ...

گاهی

 

 

گاهی از اینکه وجود داریم وحشت می کنم 

 

بازارچه کتاب

از

 7 خرداد هفتاد ونه

تا

7 خرداد هشتاد و  نه

بد نیست یادی کنم از هفتم خردا هفتاد ونه!

ساعت 6 عصر بود

بازارچه کتاب

بازارچه کتاب

بازارچه کتاب

عجب بازارچه کتابی بود

بازارچه کتاب

اون وقتا فکر می کردم ده ساله دیگه چقدر دیره

اما چه نزدیک بود

گویی در کمین نشسته بود

ساعت 6 عصر بود

شاید هم از 6 گذشته بود

لبخند

لبخند

لبخند

خسته بودم

و شاکی از اینکه به خاطر یکی از این کنفرانس های مسخره درسی

دالاخانی رو از دست داده بودم

لبخند

لبخند

لبخند 

وداع

به عنوان کودکی که سعی در متولد شدن دارد 

با جامعه شناسی وداع می گویم 

جامعه شناسی حالم رو بدمی کنه 

یه جورایی حالمو به هم می زنه 

منو یاد همه نداشته هام میندازه  

یاد اینکه هیچی نبودم 

هیچی نشدم 

هیچی نیستم

یاد درس خوندن های بی نتیجه 

دست و پازدن های بیهوده 

من کودکم 

منو چه به علم و دانش و یقین 

منو چه به درس و کتاب و مطالعه 

از جامعه شناسی فقط ژستش برام مونده 

 فقط اسمش برام مونده  

اسمی برای پز دادن 

اسمی برای پر کردن همه خالی های وجودم 

جامعه شناسی فریاد می زند 

استفاده ابزاری کافی است 

برای التیام عقده هایت کار دگر کن 

از فردا 

چی خوندی؟ هیچی 

خداحافظ جامعه شناسی  

عشق دوران جوانیم بدرود 

بدرود 

بدرود 

بدرود 

بدرود 

چه سخت است با عشقی خداحافظی کردن 

چه دردناک است از عشقی سوء استفاده کردن 

اما 

عشق من 

جامعه شناسی من 

قول می دهم بیش از این نامت را لکه دار نکنم  

قول می دهم دیگر از تو نام نبرم  

اما از من نخواه فراموشت کنم 

اجازه بده گاهی در تنهایی به تو بیندیشم  

به تویی که از من نبودی 

برای من نبودی 

اجازه بده گاهی برای نبودنت بگریم  

جامعه شناسی 

اولین عشقم  

عشقی ما قبل همه عشق هایم 

همیشه به یادت هستم 

 دوستت دارم   

و برایت احترام زیادی قائلم 

اما از من نخواه که با تو بمانم  

از من نخواه که ایستادگی کنم 

مرا تاب مقاومت نیست  

همه اشتباهات  

سستی ها 

تنبلی ها 

همه و همه را بپذیر و نادیده بگیر 

پایدار باشی و پیش رونده در این آشفته بازار ! 

 

دیدن

از عجایب زندگی 

                       دیدن طلوعی مسحور کننده در قلب تپنده موتور آب

                        زیبا ترین غروب را در میدان امام حسین دیدن 

                        و حالا 

                        دماوند با همه عظمت و شکوهش در ابتدای خیابان دماوند   

 

در میان همه سر و صدا ها    

شلوغی های نارنجی 

دود و جیغ و بوق

بوی گند جوی آب 

گربه های کثیف 

کارگران منتظر 

موتوری های بی انصاف 

دیوووونه

 

هنوزم هست وقتایی که دیوووونه میشم

کودک

باران آشفته کودک به دنیا آمد! 

قبل از تولدش نیز کودک بود !!

کودکانه زیست و بزرگ نشد !!! 

.

کودک نیز خواهد مرد!!!!

۵ نفر

دیروز 5 به اصطلاح انسان به دست کسانی که انسانتر بودند  

دار فانی را وداع گفتن! 

 امروز عزیزان چه کسانی رفتند؟  

فردا نوبت کیست؟  

دیگه تحت تاثیر قرار نمی گیریم، 

 دیگه ککمون نمی گزه،  

به ماچه ؟  

میخواستن نرن!  

میخواستن نکنن!  

کسی مجبورشون نکرده بود!  

پس چرا کسی یقه ما رو نمی گیره!  

حتما یه کاری کردن!  

من باید به فکر اجاره خونه و قسط های آخر برج باشم، 

 جهیزیه دختره  

خرج دانشگاه آزاد این یکی  

مدرسه غیر انتفاعی اون یکی

 تازه هیچیم مارک دار نیست 

 نه ساعتم  

نه شلوارم  

نه کفشم  

نه عینکم  

نه ...  

به خدا آبرو ریزی جلو بر و بچه ها  

پامو از تو این خراب شده بیرون نذاشتم 

 حتی دوبی هم نرفتم  

نه مهم نیست  

5 تا ادم از رو زمین کم بشه به هیچ جای دنیا بر نمی خوره  

یه هواپیما به اون بزرگی تو اسمون آبی گفت بمب 

 اون همه ادم رفتن رو هوا هیچی نشد  

حالا برا 5 تا زیاد خودتو ناراحت نکن  

به خدا سخت می گیری  

یه جنگ ساده میشه اینهمه ادم کشته میشن  

اینقد زیاد که وقت نمی کنن یکی یکی خاک کنن  

همه رو با هم چال میکنن  

حالا تو برا 5 نفر عزا گرفتی  

تو این دنیایی که عشق برای زندگی کردن کافی است  

هر کسی به یه دلیلی می میره  

از گشنگی و تشنگی و سرما و گرما بگیر  

تا تیر و تفنگ و باتوم  

آدمیزاده دیگه 

 چیکار میشه کرد  

 

بارون

هنوزم وقتی بارون میاد 

حس می کنم 

خدا منو دوست داره

آخر بودن

شاید اغراق امیز  یا رمانتیک به نظر بیاد 

اما  

واقعا عشق برای زندگی کافی است 

گشنگی و تشنگی فراموش میشه 

خستگی یادت میره 

خواب رو در نمی یابی

گذشته و حال و آینده یکی میشه   

خون تو رگات می جوشه 

 

و 

آخر بودن

هستیم

همین که هستیم  

و 

وجود داریم 

خودش به تنهایی جالب و هیجان انگیزه

در یک کلام

خیانت در یک کلام یعنی دروغ

خیانت کردن یعنی دروغ گفتن

صادق نبودن

و سکوت کردن نیز گاهی دروغ گفتن است

و وقتی خود واقعی ات نیستی

 اول به خود خیانت کرده ای

 و بعد به دیگران 

به گمانم هر روز در حال خیانتم

خیانت به خود  و دیگران 

نبودم

من احمق نبودم.

بازیگر بد

بازیگر بدی بودن در زندگی  

 بهتر از 

 تماشاگر خوب بودن است